آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

آخرین پست سال 1393

رقص این چلچله ها، وین همه آوا و نوا                       همه گویند که از راه رسیده ست بهار کاروان گل و زیبایی و شادی در راه                       سخت در جلگه ی پر برف دویده ست بهار عشق و شادابی و نور و نفس و شور و امید                       همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار ارمغانی ست که هر سال به ایثار و نثار                      مهربانانه سر راه تو چیده ست بهار بید بن غرق جوانه ست و به رق...
29 اسفند 1393

حال و هوای عید در مهد کودک

امروز مهد کودک برای بچه ها جشن سفره هفت سین برگزار کرد. هر چی سعی کردم از زیر زبون این فسقلی بکشم که برنامه چی بوده و  چکارهایی انجام دادن، نَم پس نداد! چهره ی خندون و پر انرژی آوینا نشون میداد که خیلی بهش خوش گذشته! خدا رو شکر! حالا چه اهمیتی داره ما از فضولی کلیه درد بگیریم!   پ.ن: موهای کوتاه دخملی هم انگار بیشتر بهش میاد!   ...
19 اسفند 1393

زنگ کاردستی- نقاشی

این شکل ها رو آوینا رنگ کرد و با کمک هم قیچی کردیم. با این تصاویر، رنگ ها رو به انگلیسی و فارسی کار کردیم. همچنین آوینا اونا رو طبقه بندی میکنه و باهاشون داستان میسازه.     روی نقاط مختلف یک مقوای سفید، چسب نواری زدم  و بعد آوینا رنگش کرد. بعد چسب ها رو برداشتیم و تابلوی هنری خلق کردیم.   کار با گچ روی مقوای سیاه رنگ.    ساخت اشکال هندسی با فوم. یادگیری شکل ها، رنگها و ترکیب آنها و ساخت شکل جدید. ...
7 اسفند 1393

عاشقانه های نیمه شبی

ساعت 4 نیمه شب پریشب   آوینا: مامان یک لحظه بیا! من:  با مکافات از حالت دراز کش به حالت نشسته دراومدم و گفتم مامان جون بخواب، هنوز صبح نشده!   آوینا: یک لحظه بیا! رفتم کنار تختش و گفتم چی شده مامانی؟   آوینا: یک لحظه لُپِت رو بیار! کلا خواب از سرم پرید، صورتم رو جلو بردم و یک بوسه شیرین تحویل گرفتم.   بعدش بلافاصله خوابید ولی من غرق چنان لذت و احساس خوشایندی بودم که تا صبح طعم این بوسه ی شبانه را مزه مزه کردم.   ...
5 اسفند 1393
1